قصه با موضوع درخت برای بچه
سلام, بچه های ما باید طبیعت و درختان رو دوست داشته باشن, باید تربیتشون کنیم و بگیم که انسانیت به ما میگه که از درختان و طبیعت مراقبت کنیم, کاری که خدا دوست داره و خیلی ثواب می نویسه, میشه اینارو با قصه بهتر به بچه آموخت
برای همین براتون یه قصه خوب آماده کردم
سال ا پیش، کشاورزی، یک کیسه ی بزرگ بذر را برای فروش به شهر می برد.
ناگهان چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد کرد
و یکی از دانه های توی کیسه روی زمین خشک و گرم افتاد.
دانه ترسید و پیش خودش گفت: من فقط زیر خاک در امان هستم.
گاوی که از آنجا عبور می کرد پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد.
دانه گفت: من تشنه هستم، من به کمی آب برای رشد و بزرگ شدن احتیاج دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد.
صبح روز بعد دانه یک جوانه کوچولوی سبز درآورد. جوانه تمام روز زیر نور خورشید نشست و قدش بلند و بلندتر شد.
روز بعد اولین برگش درآمد. این برگ کمک کرد تا نور خورشید بیشتری را بگیرد و بزرگتر شود.
یک روز غروب، پرنده ای گرسنه خواست آن را بخورد . اما ریشه های دانه آن را محکم در خاک نگه داشتند.
سالها گذشت و دانه آب باران زیادی خورد و مدتهای زیادی در زیر نور خورشید نشست تا اینکه در ابتدا تبدیل به یک درخت کوچک شد و بعد به درخت بزرگی تبدیل شد.
حالا وقتی شما به کوه و دشت می روید. درخت قوی و بزرگی را می بینید که خودش دانه های بسیاری دارد.
این داستان رو از سایت کودک سیتی برداشتم
همچنین احادیث فوق العاده زیبایی درباره طبیعت و درختان داریم که پیشنهاد می کنم جستجو و مطالعه کنید.